جدول جو
جدول جو

معنی لحیم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

لحیم کردن(سِ کَدَ)
کفشیر کردن. ملتئم کردن. پیوند کردن ظرف مسی و برنجی و ظرف فلزین شکسته را. جوش دادن. پیوستن فلزی به فلز دیگر بوسیلۀ لحیم مثلاً باتنکار الصاغه و غیره
لغت نامه دهخدا
لحیم کردن
پیوند کردن ظرف مسی و برنجی و ظرف فلزین شکسته را
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
لحیم کردن
لحامٍ
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
لحیم کردن
Weld
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لحیم کردن
souder
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لحیم کردن
mengelas
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لحیم کردن
soldar
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لحیم کردن
schweißen
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
لحیم کردن
spawać
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
لحیم کردن
сваривать
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به روسی
لحیم کردن
зварювати
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لحیم کردن
lassen
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
لحیم کردن
soldar
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لحیم کردن
वेल्ड करना
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به هندی
لحیم کردن
saldare
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لحیم کردن
용접하다
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
لحیم کردن
ویلڈ کرنا
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به اردو
لحیم کردن
ঢালাই করা
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
لحیم کردن
เชื่อม
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
لحیم کردن
kushona
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
لحیم کردن
溶接する
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لحیم کردن
焊接
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به چینی
لحیم کردن
לרתך
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به عبری
لحیم کردن
kaynak yapmak
تصویری از لحیم کردن
تصویر لحیم کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

افراشتن به پا داشتن، استوار کردن، پنهان کردن نصب کردن بپا داشتن افراشتن، محکم کردن، پنهان ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
سترون کردن سترون کردن نازا کردن اخته کردن، بی حاصل کردن بی ثمر ساختن، عاری از میکرب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم کردن
تصویر سقیم کردن
ناقص کردن، معیوب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحکم کردن
تصویر تحکم کردن
دشفرمانیدن، زور گفتن زور گویی کردنفرمانروایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریم کردن
تصویر تحریم کردن
اروایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحام کردن
تصویر زحام کردن
مزاحمت، فشار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحیل کردن
تصویر رحیل کردن
کوچ و سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زنده کردن، آباد کردن از نو به رونق و رواج آوردن، از سختی شدید رهایی دادن، اکسید کردن یعنی گرفتن و کم کردن اکسیژن یا کلر و یا ظرفیت یک جسم
فرهنگ لغت هوشیار
کفشیر کردن کبداندن جوش دادن پیوند دادن لحیم کردن جوش دادن: اگر دلت بشکستست سنگ معصیتی دل شکسته بطاعت لحام باید کرد. (ناصر خسرو. 107)
فرهنگ لغت هوشیار
ریخت ساختن ساختن صورتهای مورد نظر نمایشنامه نویس بر روی چهره های هنرپیشگان مانند ریش گذاشتن ایجاد چین و چروک و یا آثار جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاظ کردن
تصویر لحاظ کردن
درنگر آوردن، درنگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره